و سرنوشت آبها را
به سخاوت دستانت سپرد؟
ثانیههای مبارک، مژده آمدنت را بیتاب شدند و هیجان، در بستر تمام رودها شتاب گرفت. از همان لحظه نخستین میلادت، پروانهها مسیر نگاه لاهوتیات را تا دورترین شعاع شیفتگی به رقص آمدند و تمام ستارهها، زیارت خوان چشمهایت شدند. تو آمدی تا خیمههای جوانمردی و غیرت را ستون شوی.
انگار خدا کلید تمام قفلهای بسته را به کرامت دستان تو سپرده است که به محض شکفتن نامت، عقدهها باز میشود!
چهره آسمانیات، چقدر با روشنان ماه نسبت داشت آنگاه که ماه، بر مدار چهاردهم متوقف میشد! لبخندت، رایحه گلهای بهشت را میپراکند در شامه خاک.
آیین تو مردانگی است و شیوهات جانبازی.
آقا! لبهای فرات، برای بوسیدن لبهایت ترک برداشته است. اگر زمزمه تمام آبهای جهان را یکجا جمع کنی، مدح تشنگی سقایی است که عطش لبهایش تمام آبها را، حسرت به دل گذاشته. تو آمدی و بر پیشانی محرم، نامت روشن و تابناک، طلوع خواهد کرد و از هیبت نگاه حیدریات، زهره کوهها آب خواهد شد. تو از دامان شجاعت برخاستی و در آغوش مردانگی بالیدی.
کودکان حرم، آمدنت را به شوق ایستادهاند.
بیتابی تیرها را جز نگاه شیفته چشمان تو پاسخی خواهد بود؟!
باب الحوائج!
تمام جادههای وصال، از حوالی نامت میگذرند. تمام درهای بسته به یک سخاوت نگاهت باز میشود. «شیرینتر از عسل گام برمیداری و باشکوهترین سرودها، به شرمساری پس مینشینند. شیرینتر از عسل شمشیر میزنی و بلندترین حماسهها به احترامت زانو میزنند. شیرینتر از عسل میمیری و زیباترین مرگها، در آرزوی تو آه میکشند».
******************************
بالاترین معانی آب، به ظهور رسیده است. از اول چنین رقم خورده بود که مردی بیاید که همان روشنایی مصور و همان زلالیت مجسم باشد. امروز، دامان امالبنین، پر از درخشندگی نگاهی است که خدا را زمزمه میکند. امروز، امالبنین، نهایتی از فتوت را تقدیم مولا علیهالسلام میکند.
عباس، یعنی معرفی غیرتی که بینظیر است با پشتوانهای از قدرت ذوالفقار. لشکرشکنی میآید که شکافنده صف جماعت شبآلودگان است. عباس، یعنی بهترین یاور کربلا، با رایت تقوا و ولایتپذیری. دلاورمرد عرصه پیکار میآید تا تزلزلی به ارکان یلان پوشالی و طبلهای توخالی بیفکند.
مولود امالبنین است و جهان، تشنه پیام تازهاش؛ پیامی که با حروف سپید حمایت و وفا آغاز میشود و با خونی سرخ، به امضا میرسد. عباس، یعنی خط بطلان بر اندیشههای تیرهای که اماننامه تعارفش کردند.
هر که با مضامین معطر پیامش مأنوس شود، روشن محض است و میتواند دلش را ابوالفضلی بداند.
******************************
تا پلک میگشایی، زندگی آغاز میشود.
هوا از نفسهای تو جریان مییابد. ابرهای همه عالم به سوی تو میآیند تا غربتشان را مشتاقانه سر بر شانهات بگریند.
تمام کاینات، میخواهد در دستهای کوچک تو آرام بخوابد. ماه، پشت تمام پنجرهها سرک میکشد و از سقف همه ایوانها آویزان میشود تا شاید یک بار برایش دستی تکان دهی. تو ماه کوچههای دلتنگ بنیهاشمی؛ ماهی که تمام شبها میتابد تا هیچ سقفی، بیچراغ به خواب نرود، ماهی که دستهایش را به آبها میدهد تا ماهیها در نوازش سرانگشتانش، آرام آرام لالایی بخوانند.
من حاضرم سوگند بخورم که تمام شبهایی که تو را دیدهاند، مثل همه این ستارهها و ابرها و درختها و آسمان و... روز قیامت، نام بلندت را بر زبان خواهند آورد؛ روزی که دستهای آبآور تو، همه تشنگان شفاعت را سیراب خواهد کرد. شاید هیچکس امروز باور نکند که فرداهایی نه چندان دور، با همین دستهای کوچک، بزرگترین گرهها را خواهی گشود. هیچکس در خواب هم نمیدید که فرداهایی زودتر از این فرداها، دستهای تو، پشت همه سقاخانهها، چه دردها را که شفا نخواهد داد.
هیچکس باور نخواهد کرد که این همه ستاره از آخرین لبخند تو بر آسمان ریخته است.
تمام کوهها، پیش پایت سر فرود خواهند آورد و هر چه رود خروشان، سر به زیرترین آبشارها خواهد شد.
با تو، پرندهها در جنگلها پر خواهند زد، درختها پرنده خواهند داد و آهوان، زیباتر خواهند شد.
خاک، امروز میزبان قدمهای مهربان و استوار تو خواهد بود و باد، در آغوش کوچک تو آرام خواهد گرفت و توفان، پلکهای تو به آخر خواهند رسید.
امروز، تمام آبها به تو سلام خواهند کرد و بارانها به خیر مقدمت خواهند آمد و همه درختها، پرندههایشان را برای تو به پرواز درخواهند آورد.
برای اولین بار که پلک میگشایی، زندگی آغاز میشود و هوا در نفسهای همیشه معطر تو جریان مییابد و تمام رودها از شوق آمدنت گریه میکنند.
******************************
باب الحوایج
آفتابِ عشق، از ابتدای نام بلند تو طلوع میکند، ای مرید دلداده حسین!
فصل چراغانِ نیکیها و فضیلتها، از حوالیِ سبزِ حضورِ تو متولد میشود، ای پدر خوبیها و فضائل، خاک، سر برمیدارد تا بر پیشانی بلند و مردانه تو سجده آورد، ای عبدصالح خدا!
در نگاه تو، نسیم عطرآگین بهشت شناور است و در بازوان دلیرت، غیرتی علیوار جولان میدهد!
بعد از آمدنت، تفسیر ادب و متانت را باید در دیدگانِ نجیبِ تو جُست.
با آمدنت، دیگر لحظهها، نگرانِ غربت حسین علیهالسلام نیستند.
تا تو هستی، زینب علیهاالسلام ، به همت برادرانه تو دلگرم است. تا تو هستی، علی علیهالسلام با خیال آسوده، دستان حسینش را به گرمی دستهای ارادتِ تو میسپارد.
یا بابالحوائج! تا تو باشی، نخلهای تنهای مدینه، به بازوان ستبر تو تکیه دارند و بغض تمام حاجتها، به شفاعت دستانِ بریده تو گشایش مییابند.
******************************
رشک بهشتیان
آسمان، خم میشود تا بر بازوان تو، بارانِ بوسه ببارد. پلکِ خیس ابرها، درست در جایی میچکد که پدرت علی علیهالسلام ، بر حواشی آن، یک دشتِ پرشکوفه از بوسه، به یادگار میگذارد.
تو آمدهای؛ با صلابتی که نسب آن، به شجاعانِ «کلابی» میرسد و ارادت به کودکان فاطمه علیهاالسلام که از مشیِ عارفانه امالبنین علیهاالسلام حکایت دارد.
تو میآیی، تا مشقِ شمشیرِ دلیرانه پسر حیدر، لرزه بر پشت اهالیِ مکاره صفین بیاندازد.
تو میآیی تا سینه فراخ تو، گنجینه علم لدنی بوتراب علیهالسلام شود. اینک ای علمدار شوریده حسین علیهالسلام ، ای سقایِ بیمشک نینوا!
به یمن معراجِ چشمانت که در لحظه وداع، در دامانِ صمیمیتِ یاس، لاهوتی شد، به میمنتِ نذر آسمانی مادرت که دستانِ سپید تو را به قربانگاه حسین فاطمه میکشاند، به شادباش نگاهِ خواهرانه زینب علیهاالسلام ، به قنداقه کوچک تو و به شرافت آن مقامِ بهشتی تو که تمام شهیدان در حسرت آنند، کام تشنه ارادتمان را به حلاوتِ زمزمِ وصالِ خود سیراب کن!
استوار و سربه زیر
مهربان و باسخاوت و دلیر
باشکوه و استوار و سر به زیر
مثل هرچه قله پایدار
مثل ماه، ماهِ نیمه، پرتلألؤ، پر ز نور
یادگار فاتح بزرگ خیبر و حُنین
یکهتاز عرصه وفا، و پاسدار حرمت حسین
با توام برادر صبور و سربلند من
مرهم دل غمین و قلب دردمند من!
ای شبیه رودهای پرخروش
ای درست مثل سایه درخت، دلپذیر
مایه امید هرچه دردمند و بیکس و اسیر!
فتح قله زمان به دست توست
ای وفا و صبر و استقامت از تو یادگار
مثل ابر، پر سخاوتی
بر دل تمام عاشقان ببار
******************************
تنها بهانه آمدن تو این بود که عشق، در روز مبادا تنها نماند. هنوز در بطنِ «شدن» شکل نگرفته بودی که تمام کائنات، از هراسِ آن روز خونین، آن عاشورای سرخ، دست به کار تدبیر بودند و در پی چارهای که در آن هنگامه در راه، «عشق» بییاور نباشد و خدا چنین خواست که تو باشی و پدیدار شدی... آغاز شدی.
******************************
رونق بزم عطش
صدای پایت در رخوت زمین پیچید و آنها به لرزه درآمدند.
آب، این فلسفه جاری، روزی که از تو سرپیچید، به خاک سیاه نشست. حدیث آن روزِ بیشبیه، از ازل بر جبین آبهای جهان حک بود. قطرهها از آغاز زمین میدانستند که روزی مردی با پیرهنی از دریا، در پی جرعههای یک نهر سنگیندل، جگر کویر را میشکافد و خود را به تیرها و نیزههای بیوقفه میسپارد.
مردی که ساقیانه، بزم عطش را رونق بود و شراب مردافکنی که در ساغر داشت، به لبهای خماران نرسید.
******************************
تو آغاز شدی
تو آغاز شدی؛ با بازوانی خیبرگشا و بلندبالاییِ پرطاقتی که نسب از حیدر کرّار داشت و میراثدار تمام صبر بیباک علوی بود؛ از دامان زنی خدایی که چراغ خانه علیِ بیفاطمه بود و هرگز، جز به کنیزی فرزندان زهرا رضایت نداد.
فرات، از همان صبح میلاد، چشم به راه تو بود و خواب دستهای دلیر تو را میدید.
مشکهای بیقرار روزگار، از همان موسم، با نام تو بغض میکردند و تمام لبتشنگان زمین، با اسم تو سیراب میشدند.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: